من مجنون ...
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی دانـــم چنان افتاده ام از پا ، سر از پایم نمی دانم تویی مونس ، توئی همدم توئی آرام جان من به بالینم نشستی و وصالت را نمی دانــم مر...
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی دانـــم چنان افتاده ام از پا ، سر از پایم نمی دانم تویی مونس ، توئی همدم توئی آرام جان من به بالینم نشستی و وصالت را نمی دانــم مر...
چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم به کرشمههای نهانی و به تفقدات زبانیم نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی ...
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم سزای آن که تو را برگزیدم از همه عالم ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم اگر چه سست ...
خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود گاه سوی وفا رو...
عيد است و دلم خانه ويرانه بيا اين خانه تکانديم ز بيگانه بيا يک ماه تمام ميهمانت بوديم يک روز به مهماني اين خانه بيا
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرشولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشدکنم هر شب برای مهر او گریه که شاید بشنود دردمولی آهسته می گویم الهی بی خبر باشدکنم هر شب تلاشی تا...
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی ! قصه عشق “انسان” بودن ماست
حسودی ام مــی شود به پـــیراهنت! چه محکم تو را در بــر گرفته ... و چه گــرم می شود از حــرارت تن مهـــربانت! حـــسودی ام مـــی شود به دیوارهای اتاقت چه بی پــروا به تو...
حسودم، به انگشتهایت وقتی موهایت را مرتب میکنند حسودم، به چشمهایت وقتی تو را در آینه میبینند و حسودم، به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش رنگ پیراهنت را...
بعد از طلب تو در سرم نیست غیر از تو به خاطر اندرم نیست ره میندهی که پیشت آیم وز پیش تو ره که بگذرم نیست من مرغ زبون دام انسم هرچند که میکشی پر...
گر مرا بیتو در بهشت برند دیده از دیدنش بخواهم دوخت کاین چنینم خدای وعده نکرد که مرا در بهشت باید سوخت
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد سودای عشق پختن عقل...
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که ...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و ...
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشقصفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشقدرين سياهي و سردي بسان آتشگاههميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشقهمين نه جان به ره دوست مي فشانم شادب...
عاشقم، اهل همین کوچه ی بن بست کـناری که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند...
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم از خودم غافلم اما به تو می اندیشم شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد می نشینم به تماشا به تو می اندیشم همه ی روز به تصویر تو می پرداز...
عشق اول می کند دیوانه اتتا زما و من کند بیگانه ات عشق چون در سینه ات ماوا کند عقل را سرگشته و رسوا کندمیشوی فارغ ز هر بود و نبود نیستی در بند اظهار وجود عشق رامِ...
آن که آموخت به ما درس محبت می خواستجان چراغان کنی از عشق کسیبه امیدش ببری رنج بسیتب و تابی بودت هر نفسیبه وصالی برسی یا نرسیسینه بی عشق مبادفریدون مشیری
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق...
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جان جان با من است چو میتابد از دور پیشانیات كران تا كران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر ا...
حسودم به انگشتهایت وقتی موهایت را مرتب میکنند حسودم ، به چشمهایت وقتی تو را در آینه میبینند و حسودم به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش رنگ پیراهنت را ع...
آن لحظه ها که مات در انزوایِ خویش یا در میانِ جمع خاموش می نشینم ... موسیقی نگاهِ تو را گوش می کنم گاهی میانِ مردم در ازدحام شهر ... غیر از تو هر چه هست فراموش می کن...
شهر به شهـــــــر و کو به کو در طلبت شتافتمخــــــــــانه به خانه در به در جُستمت و نیافتمآه که تار و پودِ آن رفـــــــــــت به بــــادِ عاشقیجامـــهی تقویی که م...