زان زمزمهام ز پای تا سر همه عشق
بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق زان زمزمهام ز پای تا سر همه عشقحقا که به عهدها نیایم بیرون از عهدهٔ حق گزاری یک دمه عشقابوسعید ابوالخیر
بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق زان زمزمهام ز پای تا سر همه عشقحقا که به عهدها نیایم بیرون از عهدهٔ حق گزاری یک دمه عشقابوسعید ابوالخیر
بساط دلبرانهی اردیبهشت پهن شدتازه به سرآغاز عشق رسیدهایمالتهاب عجیبی میان دلم برپاستیک احساس متفاوتیک بیقراریِ نابانگار قرار است اتفاقات خوبی بیفتدبادهای بهار...
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکستنظاره تو بر همه جانها مبارکستیک لحظه سایه از سر ما دورتر مکندانستهای که سایه عنقا مبارکستای نوبهار حسن بیا کان هوای خوشبر باغ و را...
دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بند استوگر در عشق از عشقت خبر نیست تو را این عشق عشقی سودمند است
مر عاشق را ز ره چه بیمستچون همره عاشق آن قدیمستاز رفتن جان چه خوف باشداو را که خدای جان ندیمستاندر سفرست لیک چون مهدر طلعت خوب خود مقیمستکی منتظر نسیم باشدآن کس که سبک...
از حال ندیده تیره ایامان رااز دور ندیده دوزخ آشامان رادعوی چکنی عشق دلارامان رابا عشق چکار است نکونامان راای آنکه چو آفتاب فرداست بیابیرون تو برگ و باغ زرد است بیاعا...
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده هر آتش زنده از دم توست رحم آر بر این دم شمرده ای بی تو حیاتها فسرده وی بیتو سماع مرده مرده م...
گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیستهر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیستشاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابداین شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
ما همهمان عاشقیم، ما بالقوه همهمان از جنس خدا هستیم و جنس خدا در این جهان می خواهد در ما به خودش هوشیار بشود . اصلاً مقصود از آمدن انسان همین است .پس بنابراین همه...
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزینبا آنک نیست عاشق یک دم مشو قرینور ز آنک یار پرده عزت فروکشیدآن را که پرده نیست برو روی او ببینآن روی بین که بر رخش آثار روی او استآن را نگ...
مراکز عشق به ناید شعاری مبادا تا زیم جز عشق کاری فلک جز عشق محرابی ندارد جهان بیخاک عشق آبی ندارد غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پ...
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیمهر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است سعدی
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کردهلال عید به دور قدح اشارت کردثواب روزه و حج قبول آن کس بردکه خاک میکده عشق را زیارت کردحافظ
به صحرا شدم، عشق باریده بود...و زمین تر شده بود.چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود،پای من به عشق فرو میشد...عطار
حراج عشق چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردمچرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در توبه خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردمخی...
وادی عشق بسی دور و درازست ولی طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی اقبال لاهوری
هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفتبیخود وبیخرد وبیخبر وحیران شد... عطار
آمده ام چو عقل جاناز همه دیده ها نهانتا سوی جان و دیدگانمشعله ی نظر برمسعدی
بی عشق نشاط و طرب افزون نشودبی عشق وجود خوب و موزون نشودصد قطره ز ابر اگر به دریا باردبیجنبش عشق درّ مکنون نشودمولانا