سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
ای عشق در آتش تو فریاد خوش استهر کس که در آتش تو افتاد خوش استبیداد خوش است از تو٬ وز هستی ماخاکسترکی سپرده بر باد خوش است!فریدون مشیری
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
من عاشق روی توام کاین گونه بر دف میزنم می سوزم و برهر تسلای جگر دف میزنم در بند گیسوی توام زنجیری موی توام چون بر نمی آید دگر کاری زمن دف میزنمامشب منم مهمان تو دست من و...
چمن جز عشق تو کاری نداردوگر دارد چو من باری نداردچه بیذوقست آن کس عشق نبودچه مردهست آن که او یاری نداردبه غیر قوت تن قوتی ننوشدبجز دنیا سمن زاری نداردهر آنک ترک...
مرگ را پروای آن نیستکه به انگیزهای اندیشدزندگی را فرصتی آن قدر نیستکه در آینه به قدمت خویش بنگردو عشق را مجالی نیستحتی آن قدر که بگوید“برای چه دوستت می دارد”...
عاشق نیست، کیست!؟زندگی بی عشقاگر باشد،همان جان کندن است!دم به دم جان کندن ای دلکار دشواریست، نیست...!؟
ای ساربان ای کاروان، لیلای من کجا میبری با بردن لیلای من، جان و دل مرا میبری ای ساربان کجا می روی ، لیلای من چرا می بری در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا تا ...
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر ر...
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود عشق زنده در روان و در بصر هر دمی باشد ز غنچه تازهتر عشق آن زنده گزین کو باقیست کز شراب جانفزای...
مـن كـه مشغولم بكاردل ، چه تدبیری مرا منكــــه بیــــزارم ز كــــارگــل ، چه تزویری مرا منكه سیرابم چنین از چشمه ی جوشان عشق خلق اگــــر با مــن نمی جوشد ، چـه تاثیر...
امشب به قصه دل من گوش میکنیفردا مرا چو قصه فراموش میکنی... این دُر همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی تو کجا گوش میکنی دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت ای ما...
ای شب! به پاس صحبت دیرین، خدای رابا او بگو حکایت شب زنده داری امبا او بگو چه می کشم از درد اشتیاقشاید وفا کند، بشتابد به یاری ام....ای دل! چنان بنال که آن ماه نازنینآگه شو...
در وصل هم زِ عشق تو ای گل در آتشم،عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم...شهریار
به هر جا میرسمافسانهٔ عشق تو میگویم،به این افسانه گفتنعاقبت افسانه خواهم شد...وحشی بافقی
چه خواهد کرد با ما عشق؟پرسیدیم و خندیدیفقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را فاضل نظری
با هرچه عشقنام تو را می توان نوشتبا هر چه رودراه تو را می توان سرودبیم از حصار نیستکه هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشودمحمدرضا عبدالملکیان
آن سو مرواین سو بیاای گلبن خندان من!ای عقل عقل عقل من!ای جان جان جان من!زین سو بگردان یک نظربر کوی ما کن رهگذر...مولانا
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشقهمیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟ حسین منزوی
نه بوسه ای، نه شکرخنده ای، نه دشنامی!به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست...صائب تبریزی
با خيالت شور و مستي ميکنم در وصالت ترک هستي ميکنم از دو چشم مست تو خون ميخورم وز لب لعل تو مستي ميکنم زهر چشمي دارم و نوش لبي خستگي و تندرستي ميکنم مست ميگر...